ملاقات با پدر؛ تنها آرزوی امیر
+21
رأی دهید
-2
امیر تا ۱۹ سالگی با یک دروغ بزرگ شد؛ دروغی بزرگتر از همه لحظات کودکی و نوجوانیاش. او هنوز هم باورش نمیشود پیرمرد و پیرزنی که در همه این سالها آنها را پدر و مادر صدا میزد، در حقیقت پدربزرگ و مادربزرگش هستند و زنی که خواهرش بود و او را آبجی خطاب میکرد، مادر اوست که قصد داشته سرنوشت پدر را از پسرش مخفی کند.
حالا امیر 22ساله است. 3سال از زمانی که حقیقت را فهمیده میگذرد و در همه این سالها تلاشهایش برای ملاقات با پدرش با بن بست مواجه شده. او میگوید: حدودا 3سال پیش بود که از راز بزرگ زندگیام باخبر شدم. آن روز خواهرم مرا کناری کشید و دستم را روی قرآن گذاشت و گفت که میخواهد رازی را فاش کند.
او گفت که من پسر او هستم و کسانی که آنها را بابا و مامان صدا میکردم، پدربزرگ و مادربزرگم هستند. مادرم برایم تعریف کرد که وقتی من تازه به دنیا آمده بودم، پدرم به اتهام حمل و نگهداری موادمخدر دستگیر و به حبسابد محکوم شده بود. از آنجا که پدرم را کمتر کسی دیده بود، خانواده مادرم برای اینکه آینده او با مشکل روبهرو نشود، تظاهر کرده بودند که او خواهرم است و پدربزرگ و مادربزرگم نقش پدر و مادرم را بازی میکردند. پسر جوان که حالا ازدواج کرده و زندگی تازهای را شروع کرده است، میگوید: همه آرزویم ملاقات پدرم در زندان است.
پس از اینکه پدرم به زندان افتاد، مادرم برایم شناسنامهای با فامیل پدربزرگم گرفت. در شناسنامه به جای اسم پدر و مادر، اسم پدربزرگ و مادربزرگم است. همین مسئله برایم مشکل ساز شده است. طی این مدت بارها برای ملاقات اقدام کردم اما چون فامیلی من در شناسنامه با فامیلی پدرم متفاوت است و مدرکی ندارم که ثابت کنم فامیل درجه یک پدرم هستم، قاضی و مسئولان زندان اجازه ندادهاند که پدرم را ملاقات کنم.
تنها موفق شدهام که با او تلفنی حرف بزنم اما آرزویم این است که بتوانم او را ببینم. بارها به جاهای مختلف نامه نوشتم و تقاضایم را مطرح کردم. من در یکی از شهرهای غربی کشور زندگی میکنم و پدرم در زندان رجاییشهر کرج است. چندین بار به کرج سفر کردم اما موفق به ملاقات او نشدم و حالا از مسئولان میخواهم این فرصت را به من بدهند تا بتوانم به این آرزویم برسم. میخواهم پدر واقعیام را ببینم تا مطمئن شوم که همه حقیقت درباره زندگیام را فهمیدهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر