زندگی در اسارت بوکوحرام: فرقی نمیکند مسلمان باشی یا مسیحی
- 4 ساعت پیش
امروز در نقاط مختلف جهان مراسم اولین سالگرد ربوده شدن بیش از ۲۰۰ دختر نیجریهای توسط شبهنظامیان اسلامگرای گروه بوکوحرام برگزار میشود.
بوکوحرام، که مخالف تحصیل به شیوه غربی است، تاکنون هشت هزار کودک را ربوده و از خانه و خانواده خود دور کرده است.
کودکانی که توسط بوکوحرام ربوده میشوند اغلب "در معرض انواع خشونت از جمله خشونت جنسی و قتلهای بیرحمانه قرار میگیرند و مجبور میشوند تن به ازدواج با آدمربایان بدهند."
بیبیسی با چند نفر که مدتی در اسارت بوکوحرام بوده و موفق شدند از دست این گروه فرار کنند، صحبت کرده است.
ابیگیل جان، ۱۷ ساله از مِشگا
ابیگیل توانست در جریان حمله بوکو حرام از روستایش فرار کند ولی وقتی بوکو حرام شهر موبی را تصرف کرد او هم اسیر شد. او در جریان بمباران هوایی ارتش نیجریه که تلاش میکرد این شهر را پس بگیرد مجروح شد.
"بوکو حرام ما را از جایی که بمب خورده بود خارج کرد و به یک پادگان نظامی برد. یک مقدار کلاس درباره دین اسلام برای ما گذاشتند و زخمهایمان را پانسمان کردند.
بعد ما را به یک خانه دیگر بردند و در مدتی که آنجا بودیم مقداری از اصول اعتقادی گروه را به ما آموزش دادند. از آنها خواستیم که ما را پیش والدینمان برگردانند ولی گفتند که نمیشود. از ما میخواستند که به آنها بگوییم والدینمان به کجا فرار کردهاند تا بتوانند آنها را پیدا کنند و پیش ما برگردانند.
ما را با خانمی که همسر یکی از آنها بود تنها گذاشتند. او از ما مراقبت میکرد و برایمان غذا میپخت. یک روز آن خانم همه وسایل از جمله ظرف و ظروف آشپزی را جمع کرد و فرار کرد. زمانی نگذشت که سربازان ارتش آمدند و ما را نجات دادند."
هلن، ۱۷ ساله از مادیگالی
هلن در دورهای که گروگان بوکو حرام بود چهار بار از دست آنها فرار کرد.
"افراد بوکو حرام که به روستای ما رسیدند، مادرم برایم لباس عروسی خرید و از آن به بعد هر روز صبح برای کار به مزرعه میرفتم.
یک دوشنبهای بود که آدمهای آنها به خانه ما ریختند. میخواستند بدانند که آیا زن جوان در خانه داریم یا نه. دروغکی گفتم که شوهر دارم ولی یکی از همسایههایمان که مسلمان شده بود و به آنها پیوسته بود من را لو داد.
آنها من را با ۴۰ دختر دیگر زندانی کردند. یک روز که داشتیم از پنجره اتاقمان به بیرون سرک میکشیدیم متوجه شدیم که هفت مرد را دستگیر کردهاند. آنها را بستند و گلویشان را مثل گوسفند بریدند."
رقیه ابراهیم، ۲۰ ساله از گولَک
در پی حمله بوکو حرام در شهرش گیر افتاد. پنج ماه در آنجا با آنها زندگی کرد تا اینکه توانست برای پیدا کردن شوهرش که قبلا گریخته بود از آنجا فرار کند.
"پنج ماه زیر سلطه بوکو حرام زندگی کردیم. وقتی صدای ماشینها و موتورهایشان میآمد فرار میکردیم و به مزرعهها میرفتیم ولی اگر میدیدنتان دیگر نباید از جایتان جنب میخوردید.
برایشان فرقی نمیکرد که مسلمان باشید یا مسیحی، اگر به آنها نمیپیوستید شما را میکشتند.
دیدم که سه نفر را کشتند. سرشان را بریدند. وقتی کسی را میکشتند باید تا انتهای شب برای دفن کردن جسد صبر میکردید.
همه باید از دین آنها پیروی میکردند. اگر شوهرتان آنجا نبود آنها سعی میکردند شوهرتان بدهند. دوست داشتند همه مسلح باشند، حتی زنها."
حدیثه ابراهیم، ۲۲ ساله
حدیثه هووی رقیه است و در مقایسه با او مدت طولانیتر در شهرشان گیر کرده بود. او یک شب پیش از اینکه مجددا توسط بوکو حرام شوهر داده شود از آنجا فرار کرد.
"آنها هر روز میآمدند و سراغ شوهرم را میگرفتند. میگفتند که من حکم غنیمت جنگی آنها را دارم و بنا به قوانینشان اگر شوهری همسرش را ترک کند میتوانند او را به شخص دیگری بدهند.
یکی از زنهای ساکن خانه ما را بردند. وقتی او را برگرداندند مادرش گفت که لابد او را بیحرمت کردهاید و حالا میخواهید به من پس بدهید. به آنها گفت که زن را با خودشان ببرند و چند روز بعد هم مردی آمد و ۱۵ دلار به آن خانواده داد.
آنها مادر من را هم تهدید کردند که اگر خواهر کوچکم را به آنها ندهد او را خواهند کشت ولی مادرم زیر بار نرفت."
حدیثه عثمان، ۲۵ ساله از گووزا
"ماه اوت بود که بوکو حرام وارد شهر شد. میدانستیم که مردها را خواهند کشت برای همین شوهرم در خانه مخفی شد. از ترس اینکه شاید او را پیدا کنند از خانه بیرون نمیرفتم. او در نهایت فرار کرد ولی من نتوانستم.
زنهای زیادی در شهر مانده بودند و شایعات زیادی هم درباره انتقال زنهای دیگر به گووزا شنیده میشد. مردم میگفتند که گروگانهای مدرسه شهر چیبوک هم در شهر هستند و در خانه یک سناتور زندگی میکنند. حتی شایعه شده بود که کسانی که در بیمارستان کار میکنند و به مریضها دارو میدهند همان دخترهای چیبوک هستند.
من چند بار که بچههایم مریض بودند به بیمارستان رفتم و آن خانمها را دیدم ولی نمیدانم که همان دخترهای مدرسه چیبوک بودند یا نه."
مارتا یهوه، ۲۷ ساله از کامامزا
"جنگجویان بوکو حرام ما را از روستایمان به اردوگاهی در بِتا بردند. ما را در یک خانه نگه داشته بودند و درست روبهروی خانه ما در آن طرف خیابان دخترهای چیبوک زندگی میکردند.
هم ما آنها را میدیدیم و هم آنها ما را ولی نمیشد پیش هم برویم و با هم صحبت کنیم.
با آنها جور دیگری رفتار میکردند. غذایی که به ما میدادند غذای فقرا بود ولی به آنها غذای بهتری میدادند. بعضی وقتها کسی را نزدیک جایی که ما ازش برای خوردن آب برمیداشتیم میکشتند ولی دخترهای چیبوک در داخل ساختمانشان شیر آب داشتند.
اگر درسهایمان را خوب یاد نمیگرفتیم کتکمان میزدند. جای زخمها هنوز روی پشتم هست."
دبورا، ۱۸ ساله
یکی از دخترهای چیبوک که دو شب را برای فرار از دست بوکو حرام در جنگل گذراند.
"نصفه شب ۱۴ آوریل بود که بوکو حرام ریخت تو مدرسه ما. اول فکر میکردیم که سربازان ارتش هستند. ما را ریختند توی کامیون و بردند داخل جنگل. گفتند که دیگر نمیتوانیم درس بخوانیم، که اگر به مدرسه برویم هم ما و هم خانوادههایمان را میکشند.
وقتی به مقصد رسیدیم به ما غذا دادند تا برای خودمان بپزیم. من حاضر نبودم غذا بخورم. ترجیح میدادم بمیرم تا اینکه آنجا پیش آنها بمانم.
به دوستهایم گفتم که باید فرار کنیم چون اگر فرار نکنیم اتفاقات بدتری برایمان میافتد. وانمود کردیم که میخواهیم به دستشویی برویم و پا به فرار گذاشتیم.
در حین فرار دو نفر از افراد بوکو حرام دنبال ما بودند ولی آنقدر دویدیم تا گمشان کردیم."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر