همه چیز بهخاطر چشم و همچشمی
+49
رأی دهید
-1
«شوهرم چند روز پیش برایم یک دستبند خرید و تا دختر خالهام فهمید بازار را زیر پایشگذاشت تا یکی مثل آن را برای خودش بخرد.
دستبندش قشنگ است ولی وزن کمی دارد.» این تنها نمونه ای از چشم و همچشمی هایی است که برخی افراد مبتلا هستند و البته این مساله خاص زنان نیست و عده ای از مردان هم برای این که از قافله عقب نمانند، چشم و همچشمی هایی در خرید خودرو و خانه گران تر و... با سایرین دارند. زندگی ترانه هم بازیچه همین چشم و همچشمی ها با خواهرش شد و آن قدر این کار را ادامه داد تا بالاخره صبر شوهر تمام شد و برای رهایی از این وضعیت همسرش را به دادگاه خانواده کشاند.
به خاطر چشم و همچشمی زنم سکته قلبی کردم
علی: 8 سال است که ازدواج کرده ایم و حاصل آن یک بچه است. در طول مدت زندگی مان حتی یک روز هم آب خوش از گلویم پایین نرفته است. از بس که زنم زیاده خواه است و پرتوقع. چشمش همیشه به زندگی دیگران است و خودش را با آنان مقایسه می کند. اگر بقیه کاری انجام بدهند یا چیز تازه ای بخرند، او هم همان را می خواهد. چشم و همچشمی زنم از همان روزی که به خواستگاری اش رفتم، شروع شد.
پایش را در یک کفش کرد و گفت مهریه من نباید کمتر از خواهرم باشد. با این که پدر و مادرم راضی نمی شدند، اما با هر بدبختی بود، آنها را با این حرف که ترانه دوستم دارد و مهریه اش را نخواهد گرفت، راضی به این وصلت کردم. اما این تازه اول بیچارگی هایم بود. باجناق من تاجر فرش است و اصلا شرایط زندگی و درآمدش با من زمین تا آسمان فرق می کند. او روز عروسی برای همسرش سرویس طلای گرانقیمت خرید. اما برای من که یک کارمند ساده بودم، تهیه چنین سرویسی بسیار سخت بود. اما زنم شروع به گریه کرد و گفت پیش فک و فامیلش آبرو دارد و نمی خواهد پیش خواهرش کم بیاورد و من هم باید همان سرویس طلایی را بخرم که شوهر خواهرش خریده است.
آن قدر مرا زیر فشارگذاشت تا این که مجبور شدم برای خرید سرویس طلای جواهرنشان از بانک وام بگیرم و هنوز هم دارم بابت وامی که گرفته ام قسط پرداخت می کنم. بعد از عروسی فکر می کردم همه چیز تمام شده اما این بار دست گذاشت روی اسباب و اثاثیه ای که خواهرش خریده بود. خانه آنها بزرگ بود و طبیعی بود وسایلی بخرد که مناسب خانه باشد. اما خانه ما کوچک بود و نمی توانستیم از مبلمان، تلویزیون، سرویس خواب و... خیلی چیزهای لوکس و بزرگ دیگر استفاده کنیم. اما آن قدر پافشاری کرد و دوباره به دعوا و گریه متوسل شد تا مجبور شدم باغ کوچکی را که از پدرم به من ارث رسیده بود بفروشم و با نیمی از پول آن وسایلی که همسرم می خواهد بخرم. یک ال سی دی خرید که اصلا قد و قواره خانه مان نبود و هرکسی که می آمد می گفت برای چه تلویزیون به این بزرگی خریده اید؟ بچه دار هم که شدیم باز هم همین داستان بود و گفت چون خواهرش در یکی از بیمارستان های خصوصی بالای شهر زایمان کرده، او هم باید در بیمارستان خصوصی بچه را به دنیا بیاورد. فرزندم که به دنیا آمد این بار گفت باید خانه را بزرگ تر کنیم و به شمال شهر برویم چون خواهرم خانه بزرگ تر خریده است. با باقیمانده پول ارثیه ام رفتیم و خانه ای در شمال تهران اجاره کردیم و حالا در پرداخت اجاره خانه مانده ایم و همین روزهاست که صاحبخانه اسباب و اثاثیه مان را بیرون بریزد. تمام زندگی ام شده چشم و همچشمی زنم با خواهرش. با پدر و مادرش حرف زدم و گفتم با او صحبت کنید دست از این کارهایش بردارد و به زندگی اش بچسبد. اما گوش زنم به این حرف ها بدهکار نیست و تمام فکر و ذکرش این شده که جلوی خواهر و فامیلش کم نیاورد. این اواخر هم گفت ماشین برایم بخر. دست روی ماشینی گذاشت که خریدش در توان من نبود. این را که گفت دیگر نفهمیدم چه شد یکدفعه از حال رفتم و چشم که باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و دکترها گفتند که سکته قلبی کرده ام و نباید هیچ استرسی به من وارد شود. دیگر تحمل این وضعیت برایم بسیار سخت است و همین الان هم کلی مقروض هستم و با حقوق کارمندی ام تا آخر عمرم باید قسط بپردازم. دیگر نمی خوام به زندگی با این زن ادامه دهم و می خواهم از او جدا شوم. مگر این که قول بدهد دیگر کاری به زندگی مردم و این که چه خریده اند و چه کاری می خواهند انجام بدهند، نداشته باشد. در غیر این صورت از او جدا خواهم شد.
دوست دارم همسرم سربلند باشد
ترانه: همیشه دوست داشتم در زندگی از همه اطرافیان بالاتر باشم و دوست نداشتم خواهرم زندگی خوبش را به رخ من بکشد. ما اگر زندگی خوبی داشته باشیم، باعث سربلندی همسرم است و حالا حاضرم دست از این رفتارم بکشم تا همسرم دیگر دچار حمله قلبی نشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر