۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

نامه ای از لندن: «یکپارچگی در خرابی دنیا»

نامه ای از لندن: «یکپارچگی در خرابی دنیا»

  • 1 ساعت پیش
نظم نوین جهانی چیزی است که «جورج بوش بزرگه» در ششم مارس 1991، در سخنرانی اش در کنگرۀ آمریکا به آن اشاره کرد.
همان طور که می دانید، آدمهای پنج قارّۀ دنیا، از هر قوم و قبیله ای، از قدیم ترین روزگارها، هر وقت اوضاع محیطی و اجتماعیشان خیلی خراب می شده است، فکر می کرده اند که آخرِالزّمان نزدیک است، یا به قولِ انگلیسیها «دی اِند ایز نای!» (۱).
در مسیحیت، بر اساس آیه های پراکنده در «کتاب مقدّس» (۲)، علائمِ ظهور چیزهایی است مثل پیدا شدنِ مسیحهای دروغی، جنگِ میانِ ملّتها، قحط و گرسنگی، بیماریهای طاعونی، رواج نفرت و خیانت، و زلزله ها و طوفانهای مرگبار!
امّا در این دورۀ درازی که از «اعلامِ» این «علائم» گذشته است، علائم غریب و عجیب تری به آنها اضافه شده است، از آن جمله بروز انقلابهای مذهبی در عصر طلاییِ علم و تکنولوژی، که از «پیامد»های(۳) آن «علامتِ معروفه»ای است که «جورج بوش بزرگه»، بعد از سیاست آموزی و تجربه اندوزی در مقام «ریاستِ سازمان سی آی اِی»، و رسیدن به مقام «ریاست جمهوری آمریکا»، اعلام کرد.
امّا خداییش را بخواهید، نظم نوین جهانی از زمان «ریچارد نیکسونِ واترگیتی» شروع شد.
به یادتان نیست؟ «نظم نوین جهانی» (۴) را می گویم، که در واقع در دورۀ «ریچارد نیکسون» شروع شد و حالا در دورۀ «باراک حسین اوباما» دارد به کمال می رسد. «یکپارچه شدگی جهان»، یا به قول انگلیسیها، «گلوبولایزیشِن» (۵) هم باید همزاد همین «نظم نوین جهانی» باشد.
تا حالا هرچی عرض کردم، مقدّمه ای بود برای یک عرض مهمّتر که شاید به شنیدنش بیرزد. وقتی دنیا یکپارچه بشود، شمای انگلستانی، یا «هرجای دیگرستانی»، باید خودت را آماده کنی که هرچی توی هر شهر یا هر دهکوره ای در هر «خراب آبادی» در شش (۶) قارّۀ عالم اتّفاق می افتد، بر خلاف میل و عادت و سنّتِ شما، کم کم در شهرهای با شکوه و روستاهای بهشتی شما هم اتّفاق بیفتد و بیفتد و عادّی بشود.
و آقای باراک حسین اوباما که آمد، نظم نوین جهانی به کمال رسید.
مگر همه جا صحبت از این نیست که دنیا دارد یکپارچه می شود؟ همین الآن، توی همین لندن، صدها آژانس تاکسی تلفنی مشغول کارند، هرکدامشان با دهها راننده. با کلّی احترام می پرسید: «ببخشید، آقای راننده، شما در اصل کجایی هستید؟» در جواب می شنوید: «پاکستانی، یونانی، بنگلادشی، رمانیایی، بلغاری، لبنانی، افغان، عراقی، سومالیایی، ایرانی، لهستانی، الجزایری، و ... و همین چند روز پیش رانندۀ محترمی گفت «اریتره ای» (۷) و چه تعریفهایی کرد از این مملکت.
آدم وقتی مهاجر باشد و چهل سال پیش به لندن آمده باشد، و در این چهل سال هی تغییرهایی در اوضاع سیاسی و اجتماعی و بانکی و بازرگانی و اخلاقی و رفتاری انگلیسیها دیده باشد و افسوس خورده باشد که ای وای، «اینجا» هم دارد کم کم می شود مثل «آنجاها»، احساس می کند که اینها همه اش از علائم یکپارچه شدگی جهان و نظم نوین آن است، و این حقیقت چند روز پیش بر من مسلّم شد.
نزدیک چهار راه شلوغ، تقریباَ روبه روی عمارت شهرداری، در ایستگاه اتوبوس ایستاده ام و اقلاً بیست تا اتومبیل و اتوبوس پشت چراغ قرمز منتظرند، که می بینم یک سواری دارد پشت سر هم بوق اللهُ اکبری می زند! بوق برای چی؟ وای! نگاه کنید! رانندۀ آن سواری، میان رهگذرهای پیاده رو آن طرف خیابان، چشمش افتاده است به رفیقش، دارد برای عرض چاق سلامتی با بوق صداش می کند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر