۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

مرد جوان در دادگاه خانواده: همسرم زیاد می‌خوابد، طلاق می‌خواهم

مرد جوان در دادگاه خانواده: همسرم زیاد می‌خوابد، طلاق می‌خواهم

 روزی که امید و بهناز زندگی مشترک خود را آغاز می‌کردند هیچ کس تصور نمی‌کرد که آنها پایشان به دادگاه خانواده باز شود و مهر پایان به زندگی مشترک خود بزنند. امید و بهناز اوایل زندگی‌شان با هم هیچ مشکلی نداشتند. آنها عاشق هم بودند و همیشه سعی می‌کردند به هم احترام بگذارند. اختلاف و درگیری آنها از چند ماه بعد از زندگی مشترکشان آغاز شد. ماجرا از این قرار بود که امید از این‌که همسرش مرتب می‌خوابد و حوصله انجام کاری را ندارد ناراحت بود. او بعد از چند ماه ناراحتی‌اش را با همسرش درمیان گذاشت و این سرآغازی بود برای یک جدایی تلخ.
امید هر چند ثانیه یکبار به ساعتش نگاه می کند و از منشی دادگاه می پرسد که نوبتشان نشد؟ بهناز اما خونسرد است. روی نیمکت راهرو نشسته و حرفی نمی زند. بالاخره منشی شعبه 268 دادگاه خانواده نام آنها را صدا می زند و جلسه رسیدگی به پرونده این زوج شروع می شود. وقتی قاضی علت درخواست طلاق را می پرسد مرد جوان پیشدستی می کند و پاسخ می دهد: آقای قاضی 3 سال است که با بهناز ازدواج کرده ام ولی از وقتی با او زندگی می کنم دچار افسردگی و دلمردگی شده ام. همسرم همیشه در حال خوابیدن است و هیچ کاری انجام نمی دهد.
در زندگی اش اول خواب برایش اهمیت دارد و بعد از آن به فکر کارهای دیگرش می افتد. وقتی صبح ها از خواب بیدار می شوم و سر کار می روم همسرم در خواب است و حتی برای بدرقه من هم بیدار نمی شود. او متوجه رفتن من نمی شود. آرزو به دلم ماند که بهناز برای یک بار هم که شده برایم صبحانه آماده کند و من با انرژی سر کار بروم. اما نه تنها صبحانه ای برایم درست نمی کند بلکه اگر سر و صدا کنم و او بیدارمی شود و شروع به داد و فریاد می کند که چرا او را بیدار کرده ام. در طول روز هم جرات نمی کنم به خانه مان زنگ بزنم.
چون بیشتر اوقات همسرم خواب است و اگر زنگ بزنم و بیدار شود سردرد می گیرد و آن روز را برای هردویمان تلخ می کند. بهناز حتی برای درست کردن غذا هم بی حوصله است و دوست دارد که بخوابد. شاید باورتان نشود ولی آقای قاضی ما وقتی به مهمانی یا جایی دعوت می شویم همسرم از ترس این که مهمانی تا دیروقت طول بکشد و او نتواند بخوابد نمی رود. خیلی وقت ها به خاطر خوابیدن بهناز همه مهمانی هایمان را کنسل کردیم و در خانه ماندیم. شب ها وقتی از سر کار به خانه بر می گردم بهناز با من شام می خورد و خیلی زود می خوابد. هرچه به او می گویم حداقل کاری برای خودش پیدا کند و در طول روز مشغول کار شود تا هم روحیه اش بهتر و هم از اعتیادش به خواب راحت شود فایده ای ندارد. راستش دیگر خسته شده ام. آقای قاضی می خواهم از همسرم برای همیشه جدا شوم.
بعد از صحبت های این مرد، قاضی نظر همسر وی را هم می پرسد که او می گوید: شوهرم موضوع را زیادی بزرگ کرد و باعث شد کارمان به طلاق بکشد. راستش من هم دیگر نمی خواهم در کنار این مرد زندگی کنم. آقای قاضی او این موضوع را بهانه کرده و من می دانم چرا این حرف ها را می زند. امید از این که من سرکار نمی روم و درآمد ندارم ناراحت است.
او می خواهد من هم سرکار بروم و کمک خرج زندگیمان باشم اما من روحیه کار کردن ندارم. راستش من هم از غر زدن های شوهرم خسته شدم و احساس می کنم که این زندگی آینده خوبی نخواهد داشت. آدم وقتی در خانه است بی حوصله می شود و بیشتر می خوابد. این بهانه ای برای جدایی است و نمی خواهم در برابر خواسته همسرم مقاومت کنم. اگر من خوابم را درست کنم او بازهم موضوعی برای درخواست طلاق پیدا می کند.
وقتی صحبت های این زوج به پایان می رسد قاضی بدون صدور هیچ حکمی این زوج را به مشاوره خانواده می فرستد تا شاید مشکلشان حل شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر